نمی تونم نمی تونم خنده کنم
دلم رو از خوشی ها آکنده کنم
آخه تنهام آخه تنهام
یه آشنا سنگ صبور یه کس می خوام
دیگه دارم خفه می شم نفس می خوام
آخه تنهام آخه تنهام
توی دل صحرا تو عمق دریا پی تو می گشتم و ندیدمت
توی خط کتاب و توی تب تاب پی تو می گشتم و ندیدمت
تا اینکه دونستم دنبال تو باید با چشمای دل می گشتم
آخه تو خدا جون ساحل امید من و برای ساحل می گشتم
آره تو دیگه دونستم
تو کس نیستی
نفس نیستی
نه هوس نیستی
همه جا هستی و هیجا نیستی
رمز امیدی
صبح سپیدی
عشق و نویدی خداجون
زندونی دردم فقط تویی ای تو
کلید قفل این زندون
سلام نظر خصوصی دارید.
سیب
سلام
وبلاگ قشنگی دارید ممنون که به منم سر زدید خوشحال میشم بازم سر بزنید و نظر بدید
موفق باشید
یا علی
خیلی دلت پره رفیق
حرفات که از دله پرت میومد دله شخص بنده رو خوب خالی کرد !
خیلی قشنگ حرف می زنی ! من عادت ندارم الکی از کسی تعریف کنم
اما تو خوب حرف می زنی ! اولش که اومدم از قالب وبلاگت حدس می زدم که باید
از این عاشقانه های تکراری باشه ! اما حرفات تاثیر عجیبی روم گذاشت ! گفتم این دیگه از این عاشقانه ها مسخره نیست ، این عاشقانه ای هست که یه بغض کهنه ای رو دوباره از نو کرد ! این عاشقانه یه چیز دیگه ست ! کم کم مطالت رو خوندم از حسم مطمئن شدم و وقتی شناسنامه ات رو خوندم دیگه جای هیچ تردیدی برام نموند فقط چرا این قدر پری ؟؟
قربانت ، یا علی